پارت دوم :

چون ما با خانواده ی پدریم رابطه نداشتیم. دلیلشو نمی دونستم، پدر فقط تلفنی با عمو رابطه داشت و می دونست پسرش کشتی گیره.

بعد از خاموش شدن تلویزیون، یه نفس راحت کشیدم.

ـ خاطره جان برو به درسهات برس. دیگه خیالت راحت باشه. من و بابات میریم ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.